اینروزا اصلا خوشحال نیستم، دوری از عزیزانم، شنیدن خبرهای ناگوار، تنهایی و احساس بیهودگی. هر کسی رو که دوسشدارم، ازم دور شده، کوچ کرده، و فقط حسرتش بدلم بجا مونده.کارم شده مرور خاطرات روزهای خوب گذشته در کنارشون.آلبوم عکسهامو که ورق میزنم، بیشتر دلم میگیره، اشکام بندنمیان. انگار عنان زندگی از دستم، در رفته. خودم هم نمیدونمکیم، چیکاره ام، کجام؟؟کاملا معلق موندم، بین حسرت و الان و آینده ای که هیجیازش نمیدونم.خدایا میشه منم یه روزی از ته دل، شاد باشم؟؟از ته دل، بخندم؟؟از ته دل، امیدوار؟؟حس یه آدم خیلی پیری رو دارم که زندگی رو برای خودشتموم شده، میبینه.دیگه نه چراغی هستنه لبخندینه امیدی سختهفقط همینسخت بیاد مهسای نازنین((فرشته ی سفرکرده))...
ما را در سایت بیاد مهسای نازنین((فرشته ی سفرکرده)) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : delina6985 بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:20